جدیدترین مطالب ماوراء الطبیعه+فروشگاه حشرات

+18 داد زدشلوارمو در بیارم؟

+18 داد زدشلوارمو در بیارم؟





پسره اومد وسط کلاس دانشگاه, داد زدشلوارمو در بیارم؟

همه پسر ها گفتن: دربیار در بیار

دخترها همه زیر چشمی نگاه می کردن...!!!

یه دفعه دستشو کرد تو ساکش و شلوار ورزشیشو در اورد!

پسرا: هاهاها:)))

دخترا: ایییییییش: |: |: |


:: موضوعات مرتبط: عکسهای دیدنی، سرگرمی و لطیفه، ،
:: برچسب‌ها: nojvh, svh, دخترا, پسرا, اییش, لول, خنده دار, داستان, داستان طنز, دختر و پسر, چت روم, دوستیابی, عشق بازی,
نويسنده : صابر زمانی


علوم غريبه:داستان واقعی غرایب عالم

چشمهء سلیمان(ع):در نزهه القلوب آورده اند که در شهر طریه چشمه ای آب گرم روان است وحرارت آن آب به مرتبه ای است که تا آب سرد بدان نیامیزند استفاده نتوان کرد و بالای چشمه عمارتیست قدیمی که گویند از بناهای سلیمان است در آنجا صورتی ازسنگ تراشیده اند که آب این چشمه از سینهءآن صورت بر می آید وتقسیم میشود به دوازده بخش که هر بخش مخصوص است به مرضی وچون صاحب مرض خود را بدان آب بشوید صحت یابد و این از نوادر چشمه های عالم است والله اعلم مدینه النساء:در صور الاقالیم آمده که در مغرب زمین نزدیک سقالۀ الزّنج ریگستانیست قریب پانصد فرسنگ و در او از کثرت گرما وبی آبی عمارت نیست و از یک جانب آن وادی ریگ روان است که به جز یک راه ندارد وبه جز روزدوشنبه در آن راه نیز نتوان رفت و چون در آن ریگستان در آیند به شهری رسند که در او جمله زنان باشند واگر مردی در آنجا چند روزی ساکن شود از اقتضای آن آب وهوا از رجولیت بیفتد اما تناسل اهالی این محل از چشمه ایست که چون زنان این وادی در آن نشینند حامله شوند و اکثر دختر آورند و اگر پسر به دنیا آورند آن پسر قبل از جوانی بمیرد چاه کوه هرات:در نواحی هرات کوهیست که در قلهء آن چاهیست که کنندهء آن معلوم نیست و همواره از آن چاه بادی عظیم میجهد چنان که اگر سنگی گران در آن بیندازند قوت باد آن را بالا افکند بدین سبب هیچ کسی از سر آن مطلع نگردیده وادی النمل :در تاریخ مغرب آمده که در ولایت



:: موضوعات مرتبط: علوم غريبه:غرایب عالم، ،
:: برچسب‌ها: a'tj hk'dc, u[df, nhsjhk, nhsjhk \dhlfvhk, شگفت انگیز, داستان, داستان پیامبران, عجایب, علوم غریبه, طلسم, دعا, ادعیه, جادو, سحر, ورد,
نويسنده : صابر زمانی


تسخیر یک جن توسط انسان

شخصی از آشنایان دور ما تعریف می کرد که در خانه شان در روستا اسبی داشتند که هرگاه صبح به او سر کشی

 
 

به ادامه مطلب بروید:



:: برچسب‌ها: جن, احضار, داستان,
نويسنده : صابر زمانی


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 12 صفحه بعد