قسمت اول
دیویـد بـوهـم در فصل آخـر کتـاب "دربارهی دیالوگ" اشـارهای به این نکتـه دارد که انسـان دارای سـه ُبعـد است. در این نـوشتـار بُعـد سـوم مـورد اشـارهی بـوهـم بـررسـی خـواهـد شـد.
به طور اجمال بُعد اول در نظر بوهم بُعد فردی (individual) است که با ویژگیهای فیزیکی شامل مشخصههای وراثتی و ژنتیکی، و نیز خصوصیات ذهنی نظیر استعدادها، تجارب و تواناییهای شخصی متمایز میشود. در بُعد فردی انسان تصویری از خودش دارد که از آن طریق هویتاش را بازمیشناسد. بُعد فردی البته چیزی کاملاً نسبی است؛ فردیت برای هر انسانی مرزبندی معینی ندارد. این که دقیقاً کجا این من، من شخصی میشود و شما از من متمایز میشوید واضح نیست. بخصوص این که بسیاری از ویژگیهای هویتی انسان در ارتباط با محیط است که معنا مییابد. این همان مقولهی متافیزیک روابط است که به رابطه به جای فرد اصالت میدهد و البته من در این جا قصد پرداختن به آن را ندارم.
بوهم میگویـد انسان یک بُعـد اجتمـاعـی (social) هم دارد که در جـامعـه شکل مـیگیـرد و زمینـهسـاز فـرهنـگ است. یکی از مقـاصـد اصلی دیالـوگ به بیان بـوهـم درگیر ساختنِ این بُعد انسانی در مشارکتی فعال است که در آن انسجام و نظام وجود دارد و به یک آیین (Order) میانجامد؛ یعنی مراتبی از شباهتها (similarities) و تفاوتها (differences) که بوهم آیین را نوعی قاعده و نظام و نسق و شیوهی تعریفپذیر بر اساس چنین مراتبی میداند. در این جا قصد پرداختن به این جنبه را نیز ندارم.
و اما به اعتقاد بوهم، انسان بُعد دیگری هم دارد که آن را کیهانی یا کائناتی (cosmic) مینامد. بحث اصلی من در این نوشتار مربوط به همین جنبهی مهم از هویت انسان است. بوهم حداقل بخشی از آن بُعد کیهانی را ناشی از تعامل انسان با طبیعت میداند؛ آن جنبهای از خلقت که بشر فراتر از تلقی فردی و اجتماعی، درک و احساسی متفاوت از آن دارد.
در تبیین این بُعد انسانی بد نیست ابتدا توجهی به این نکته داشته باشیم که مغز دو لایهی اصلی دارد و مغز جدید (new brain) در لایهی بیرونی منشاء اندیشه یا پنداشت (thought) است. این لایهی بیرونی، مغز دیرینه (old brain) را که از لحاظ زمانی تکاملی پیشینی و تدریجی داشته و درک احساسی و عاطفی ما از آن ریشه گرفته دربر میگیرد. مغز جدید فقط عمری چند هزار ساله دارد؛ قدمت آن به زمان شکلگیری تمدنهای بشریِ اولیه بازمیگردد. پیش از آن مغز دیرینه بیهیچ واسطهای در معرض طبیعت قرار داشته و در تماس مستقیم با واقعیات طبیعی به شکلی همدوس و منسجم و در طی زمانی چند ده هزار ساله تکامل یافته است. از همین رو و به دلیل تکامل زمانی ِ سریع مغز جدید، ارتباط آن با بخش دیرینه و درونی مغـزْ منسجـم، متعـادل و متـوازن نیـست.
واقعیت انکارناپذیر در شرایط کنونی آن است که مغز دیرینه دیگر در مواجههی مستقیم با طبیعت قرار ندارد، بلکه محیط بیرونی ِآن اندیشهی انسانی است که ذات آن محدود و روش برخوردش مبتنی بر انتزاع کردن (abstraction) میباشد؛ یعنی برش دادن موضوع تحت بررسی به اجزاء و پارههای مختلف که مبنای هر
:: موضوعات مرتبط: علوم غريبه:بُعــد کیهــانــی ، ،